بازم یاد سپیده . . .
امروز از همون صب که بیدار شدم به یاد سپیده بودم به خدا دیگه حالم خیلی بد بود.تا عصر با خودم را اومدم ولی ساعت تقریبا 7:45 بود که دوباره رفتم تو فکر سپیده دوباره تمام خاطراتمو مرور کردم خواستم بهش زنگ بزنم اما مثل روزای قبل خودمو کنترل کردم آهنگ گوش میکردمو گریه میکردم اما گریه امروزم با روزای قبل فرق میکرد امروز داد میزدمو گریه میکردم حمیدعسگری میخوندو عکس سپیده جلوی چشام فقط و فقط اشک میریختم .
سپیده به خدا واسه فراموش کردنت سخته، چرا با من اینکارو کردی ؟
دلم میخواست بهش زنگ بزنم ولی وقتی دوباره آخرین اس ام اس ای رو که داده بود میخوندم به خودم میگفتم نه نباید مزاحمش بشم.
ولی امروز جدا حالم بد بود تصمیم گرفتم بهش میس بندازم آره خودمو کوچیک کردم بهش میس انداختم ساعت 9:09 شب بود به محض اینکه یه بوق خورد قطع کردم.
زنگ زد...........................................................
اونم بهم زنگ زد.
جدا پریدم رو هوا.
دقیق دقیقش ساعت 9:10 بود که مثل من یه میس انداخت.
از خوشحالی همچنان به گریه خودم ادامه دادم ولی این اشکها با اشکهای چند دقیقه پیش فرق میکرد خیلی کم پیش میاد که از خوشحالی گریه کنم ولی امروز واقعا طعمشو چشیدم .
خدا جون ممنونتم.
نظرات شما عزیزان:
|